درخت ها در عزایت ، اشک خون می ریزند !
بسم الله الرحمن الرحیم
احساس مرا چه می خواندی ؟!
عشق ... ؟!
جنون ... ؟!
شاید هم ...
هر آنچه که بود ، تو مرا فراخوانده بودی به کویت ...
مرا خواسته بودی به دیدن ِ رویت
و این احساس
خود ِ تو بود ...
خود ِ خود ِ تو ...
و حال که این قلم بی پروا می نویسد و می نویسد و
و
...
این دستان من نیستند !
نه !
گویی دستی دیگر است که می نگارد و از دل من حرف به میان می آورد ...
روز ِ اربعین ،
گذشتن چهل روز از طلوع خورشیدی که رفت به نوک ِ بالاترین نیزه ، جایی که دست هیچ کس در عین نزدیکی ، بدان نرسد ...
و چه مهربان هستی
که نگذاشتی جزو قافله ی جاماندگان بمانم
و مرا خواندی
میان کربلاییان ...
شاید از نوع پنجش ! ...
شاید به بهانه ی عکاسی بود اولش اما عشق مرا آنجا بیدار کرد ...
بی اختیار بود که مفاتیحم را در کیفم جا دادم و بی اختیار تر نم نم باران ... !
و چه می فهمند از عشق آنانی که مرا با دست به بیرون این گلزار انداختند که حق گرفتن عکس ندارید
و من تنها نگاره ی عشق به تصویر کشیدم و هرچند که می توانستم از طریق پدرم حداقل رفتار محترمانه با خانم ها را به آنان خوب یاد بدهم ، سکوت کردم و آرام آرام پله ها را تا بیرون ِ درگاه طی کردم ...
مهربان ِ من ... ، حرفی نزدم چون بر این باور مانده بودم که تو مرا بیرون کردی ... فقط به پاس اشتباهی که انتظار ِ سرزدنش را حداقل از کسی که خودش را با سیاهی ِ شب بر سر ، شبیه زهرایت ( سلام الله علیها ) می کند ، نداشتی ... تنبیه ِ پدرانه ای که بعدش با کاسه ای شله زرد گرم ذهن مشوش مرا آرام کردی ...
و قدم به قدم با خورشید ، تا خورشید را چه وصف کنم که احساسش در میان این کلمات نگنجد ...
و خودت مرا خواندی که آرام بیایم به کنارت
اقتدا کنم ، قربه الی الله ...
من می دانستم که کسی که بدان اقتدا کرده ام هم خود پشت سر تو ، قامت می بست ...
و تو در همه حال کنارم بودی
با من ...
و بعدش هم گوش فرا دهم و ...
بابی انت و امی ...
نفس من که مدت ها قبل فدای تو بود اما با این غم عظما چگونه کنار بیایم که پدر و مادر من تویی ...
فقط خواستی لحظه ای فارغ از این دنیا ، لبخند بر لب آورم و من چه غافل که چهل روز از رفتن بابا گذشت ..
دست های تو بود شاید ،
که تجلی کرد بر دستانی که آرام بر سرم کشیده می شدند
و من ...
هنوز دلم نمی آید ، مو هایی را که تو برای من بافته ای ، باز کنم ،
حتی برای خواب ... !
و چه خوب بود ...
این روز
کاش باز هم مرا لایق بدانی
به عاشقانه ای دیگر
و ...
ــــــــــــــــــــــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
+ عکس به تاریخ یازدهم آذر ماه هزار و سیصد و نود و چهار
کلمات کلیدی :